آموزش و پرورش ما را به کجا میبرد؟
علیرضا خانی
دولت حسن روحانی هفته گذشته دست به ترمیم کابینه زد و یکی از وزرای جدیدی که به منظور این ترمیم به مجلس معرفی شد و رأی اعتماد گرفت، وزیر آموزش و پرورش بود.
در باب آموزش و پرورش سخنها گفته شده است. آنچه مسلّم است تغییر وزیر آموزش و پرورش توسط دولت به معنای پذیرفتن ضعف عملکرد آموزش و پرورش و تلاش برای کارآمد کردن یا کارآمدتر کردن این نهاد است. اما آیا تغییر یک وزیر میتواند به کارآمدی چنین نهاد عظیمی منجر شود؟ این پرسشی بنیانی است که بدون شناخت اهمیت و ماهیت آموزش و پرورش و قدمت تاریخی این نهاد و وسعت جغرافیایی آن و نیز تأثیرپذیری آموزش و پرورش از سایر نهادهای اجتماعی، هرگز نمیتوان به آن پاسخ داد.
«آموزش و پرورش»، نخستین نهادی است که بعد از «خانواده» وظیفه «اجتماعی کردن»۱ افراد را برعهده دارد. با این تفاوت که خانواده یک نهاد غیررسمی و آموزش و پرورش یک نهاد رسمی است. در نهاد رسمی، همه قوانین و مقررات و محتویات و موضوعات توسط یک سازمان نظامیافته (دولت) تهیه و تدوین میشود. این موضوع تا بدان پایه است که برخی متفکران چپگرا و منتقد، آموزش و پرورش را ابزار سلطه دولتها میدانند چرا که آموزش و پرورش همه محتویات مورد نظر دولتها را به دانشآموزان میآموزاند.۲
اگر به موضوع قبل بازگردیم فرایند «اجتماعی شدن» کودکان نخستین مسئولیت آموزش و پرورش به عنوان یک نهاد رسمی است. اجتماعی شدن به معنای درونی کردن «ارزشها» و «هنجارها» است. به عنوان مثال اگر «راستگویی» ارزش و «دروغگویی» ضد?ارزش است یا اگر «سلامت» ارزش و «فساد» ضد ارزش است، این موضوعات و سایر ارزشها و هنجارها نظیر احترام به حقوق دیگران، سلامت نفس، پاکدستی، احترام به قانون، تعامل با دیگران، حفظ محیطزیست، حفظ منافع ملی، حفظ منابع طبیعی، صرفهجویی، تولید، عرق ملی و... و صدها مفهوم دیگر در آموزش و پرورش باید در فرزندان کشور درونی شود. درونیشدن به معنای باور عمیق و تغییرناپذیر است و این درونیکردن ارزشها و هنجارها اتفاقاً وظیفه بخش «پرورش» آموزش و پرورش است که تقریباً رها شده است و کمتر کسی به آن توجه دارد.
سنجش عملکرد و کارآمدی آموزش و پرورش، مانند سنجش عملکرد و کارآمدی هر نهاد دیگری، راههای مختلف دارد اما یکی از سادهترین و گویاترین راه این است که ببینیم مفاهیم فوقالذکر تا چه حد در «جامعه» درونی شده است. درواقع، چنانچه این مفاهیم در آموزش و پرورش سالیان قبل درونی شده بود، امروز در سطح جامعه این اتفاق قابل مشاهده بود و دانشآموزان دیروز ـ شهروندان امروز ـ رفتارهای ضد ارزشی و هنجارشکنانه نداشتند. اما آیا مشاهدات عینی، این موضوع را اثبات میکند؟
اما در بُعد وظایف آموزشی آموزش و پرورش، لازم است که اشارهای گذرا به اهداف، روشها، مکاتب و دیدگاههای آموزش و پرورش داشته باشیم تا بتوانیم قضاوتی کلی کنیم. نهاد آموزشی بر شش پایه استوار است. معلم، شاگرد، محتوای آموزش، روش آموزش و مدرسه و اهداف.
آموزش و پرورش در مدرسه تحقق مییابد. محتوای آموزشی توسط دولت تعیین میشود. روش آموزش نیز توسط وزارت آموزش و پرورش یا همان دولت تعیین میشود. معلمان نیز توسط دولتها آموزش میبینند اما دارای افکار و دیدگاههای خود هستند. شاگردان از میان خانوادهها میآیند که تحتتأثیر عواملی دیگر خارج از آموزش و پرورش نیز هستند. هدف آموزش و پرورش باید تجهیز افراد به دانش، فضیلت و اخلاق باشد.
سقراط در حدود ۲۴۵۰ سال پیش معتقد بود که مفاهیم و دانش حقیقی در ذهن افراد وجود دارد. آموزش و پرورش باید این مفاهیم را از ضمیر ناخودآگاه افراد به ضمیر خودآگاه منتقل کند. او معتقد بود که هدف غایی آموزش و پرورش باید معرفت به حقیقت هستی باشد و برای این هدف به رابطه معلم ـ شاگرد نیاز داریم.
افلاطون در حدود ۲۴۰۰ سال پیش معتقد بود که انسانها آنگاه نیک و شریفاند که افعالشان با آرمانها و مفاهیم حقیقت، خیر و زیبایی همنوا باشد و چون حقیقت تنها از راه عقل مکشوف میشود، آموزش و پرورش نیز باید عقلانی باشد. دولت آرمانی افلاطون به منظور پرورش حقیقت و فضیلت در شهروندان خویش تحقق مییابد بنابراین تنها خردمندان باید بر جامعه حکومت کنند و همه شهروندان باید به فراخور استعداد خود به رفاه و پیشرفت همگانی کمک کنند. افلاطون را بنیانگذار ایدئالیسم در آموزش و پرورش مینامند.
ارسطو شاگرد افلاطون حدود ۲۳۵۰ سال پیش معتقد بود آموزش و پرورش باید به مردم تبعیت از قانون را بیاموزاند. باید مردم را طوری تربیت کرد که با حفظ مالکیت فردی، اموال خود را برای منافع عمومی به کار ببرند. ولی آنچه از همه مهمتر است آنکه افراد اطاعت از قانون را یاد بگیرند وگرنه حاکمیت امکان تحقق نمییابد و هرج و مرج حاکم میشود. هرکس که اطاعت را یاد نگیرد خود نیز نمیتواند فرمانده خوبی باشد. بنابراین مهمترین وظیفه آموزش و پرورش، یاد دادن اطاعت از قانون است و آموزش و پرورش البته باید زیر نظر حکومت باشد. ارسطو را بنیانگذار رئالیسم در آموزش و پرورش مینامند. ویژگی آموزش و پرورش رئالیستی آن است که کماکان بخش عمدهای از شالوده و زیربنای آموزش و پرورش معاصر را تشکیل میدهد. کماکان فهرست کردن خوبها و بدها، ارزشها و ضد ارزشها و بهنجارها و ناهنجارها، زیرنظر حاکمیت ملی در آموزش و پرورش، آموزش داده میشود.
پس از رئالیسم، مکتب رئالیسم خداباورانه (تومیسم) در آموزش و پرورش خلق شد. تومیستها معتقد بودند که آموزش و پرورش یک رسالت مهم دارد و آن اینکه انسان را شایسته حیات ملکوتی کند. آنها به پیروی از واقعگرایان خصیصه ممیزه انسان را خرد میدانستند اما اعتقاد داشتند این خرد باید با ایمان و دین ترکیب شود تا انسان به فلاح و رستگاری برسد.
مکتب طبیعتگرایی در آموزش و پرورش در قرن هجدهم میلادی با اندیشههای ژان ژاک روسو متولد شد. طبیعتگرایان معتقد بودند برای تأمین مقاصد آموزش و پرورش باید به طبیعت بازگشت و انسان را به عنوان جزئی از نظام طبیعت در نظر گرفت و چون حواس ما مبنای درک طبیعت است، ادراک حسی باید مبنای معرفت ما نسبت به طبیعت باشد. آنها همچنین معتقد بودند چون فرایندها در طبیعت کُند است و تغییرات طبیعی از جمله تغییرات اقلیمی و فصول به کُندی انجام میشود، آموزش و پرورش نیز برای تأثیر بر انسان ـ به عنوان بخشی از طبیعت ـ باید کاملاً تدریجی و بطئی عمل کند. برنامههای درسی نیز باید از غرایز و الهامات کودکان الهام بگیرد. مدرسه نباید از محیط زندگی جدا باشد بلکه باید جزئی از محیط زندگی باشد.
پس از طبیعتگرایان، عملگرایان ظهور کردند. آنها به رهبری جان دیویی معتقد بودند که اصول علم تجربه و آزمایش است بنابراین مدرسه باید محل آزمایش باشد. آنها مدرسه را مهمترین جزء نظام آموزش و پرورش دانستند که وظیفه جامعهسازی دارد. فلسفه تربیتی جان دیویی برمبنای تجربه، فعالیت آزمایشگاهی و حل مشکل بود.
اما اگزیستانسیالیستها، جدای از مکاتب دیگر فرد را مبنا قرار میدهند و با انتقاد از روشهای آموزش و پرورش همه مکاتب، این فلسفههای آموزشی را مانعی در برابر رشد و ظهور فرد به عنوان یک انسان میدانند. آنها معتقدند که آموزش و پرورش عمومی به شکل فعلی جامعه را تودهوار میکند و همه محصلان را در «قالببندی» و «دستهبندی» استانداردشده و از پیش تعریف شده قرار میدهد. آنها آموزش و پرورش را ابزاری برای القای نقشهای اجتماعی ـ اقتصادی از پیش تعریف شده میدانند. مکتب اگزیستانسیالیسم همچنین نقد مهمی به نظام پایهای آموزش و پرورش وارد میکند و از آن به عنوان «ستم میانگین» نام میبرد. ستم میانگین باعث میشود چنانچه یک دانشآموز توان، هوش و سطح علمیاش بیشتر از دیگران است، مجبور باشد بایستد و سطح کلاس را تحمل کند و با میانگین دانشآموزان حرکت کند. در همین حال اگر دانشآموزی، سرعت یادگیریاش کمتر باشد باید با جبر و زور خود را با میانگین بقیه هم تراز کند و این ستمی است که نظام دستهبندی شده و بستهبندی شده آموزش و پرورش به دانشآموزان تحمیل میکند.
یکی دیگر از مکاتب نو در آموزش و پرورش، لیبرالیسم است. لیبرالیسم که ملهم از اندیشههای جان لاک فیلسوف انگلیسی است، چهار هدف را برای آموزش و پرورش تدارک دیده است. اول پرورش فضیلت و اخلاق، دوم پرورش خرد، سوم پرورش آداب فردی و اجتماعی و چهارم یادگیری. لیبرالها بر فردیت و مالکیت خصوصی اهتمام و تأکید دارند.
مکاتب بسیاری از زمان یونان باستان تا قرن بیست و یکم در آموزش و پرورش بوجود آمدهاند. این مکاتب بعضاً از همدیگر وام گرفتهاند اما در برخی موارد با هم تناقض و حتی تضاد دارند. در حالی که دانشمند عملگرا، جان دیویی معتقد است مدرسه مهمترین رکن آموزش و پرورش است، مارک تواین میگوید «نگذاشتم هیچ مدرسهای، جلو پیشرفت علمیام را بگیرد».
در نیمه دوم قرن بیستم، این نظریه مطرح شد که آموزش و پرورش کارکرد بزرگی در ایجاد برابری اجتماعی ایجاد میکند. به طوری که وقتی فرزندان سرمایهداران و کارگران، میتوانند در یک نظام آموزش و پرورش درس بخوانند و دولتها نیز از تحصیل همگانی حمایت میکنند، نسل بعدی میتواند شرایط برابرتری داشته باشد. در همین حال و با همین منطق آموزش و پرورش مدرن و فراگیر میتواند منجر به ایجاد برابری جنسیتی شود. وقتی همه دختران و پسران با یک متد واحد در مدرسه تحصیل میکنند و یک محتوای واحد را یاد میگیرند، زمینه نابرابری جنسیتی از بین میرود و نسلهای آموزش یافته، از نابرابری رنج نخواهند برد. بلافاصله مطالعات میدانی و پژوهش اجتماعی در بسیاری از کشورها۳ نشان داد که آموزش و پرورش مدرن، اتفاقاً باعث تثبیت، پایداری و تأکید مجدد بر نابرابریهای اجتماعی ـ اقتصادی موجود میشوند نه تغییر آن. طبقات بالای اجتماعی درمدارس بهتر و با امکانات بالاتر و معلمان با دانشتر تحصیل میکنند و شانس ماندشان را در طبقات بالا حفظ میکنند و طبقات پایین نیز به همین نحو در مدارس پایینتر و ارزانتر دولتی تحصیل میکنند و نمیتوانند با آن طبقه رقابت برابر کنند. در عین حال حتی اگر کیفیت مدارس برای همه طبقات یکسان شود، شرایط خانواده، محله و زیستبوم اجتماعی کودکان سرنوشت آنها را رقم خواهد زد.
در همین حال، در موضوع نسبت «جنسیت» با آموزش و پرورش دو اتفاق افتاده است. در بخشی از جهان سوم و کشورهای فقیر همچنان شانس تحصیلات زنان بسیار کمتر از مردان است و زنان باید به کارهای خانه و نیز کارهای فاقد تخصص بپردازند. این وضع شکاف جنسیتی میان زنان تحصیل ناکرده و مردان نسبتاً تحصیلکرده را حفظ کرده است. اما در بخش دیگری از جهان، از جمله کشورهای توسعه یافته غربی و کشورهای در حال توسعه طی نیمقرن اخیر زنان گوی سبقت را در تحصیلات از مردان ربودهاند. (این اتفاق عیناً در ایران طی دو دهه اخیر رخ داده است). در عین حال میانگین وضع کیفی تحصیلات زنان از مردان بیشتر شده است، یعنی همزمان با اینکه شمار بیشتری از دانشجویان را زنان تشکیل میدهند، میانگین نمرات آنها نیز از مردان بیشتر است. این رخداد منجر به شکلگیری نوع تازهای از رقابت جنسیتی را فراهم کرده است که به نوبه خود به نابرابری جنسیتی دامن میزند.
تشریح بیشتر آموزش و پرورش و دیدگاههایی که بر نهاد آموزش و پرورش در دنیای امروز حاکم است، در این مقاله و مجال نمیگنجد. هدف از این اشاره گذرا به مکاتب فکری و شیوههای آموزش و پرورش طرح این پرسش اساسی است که نظام آموزشی ایران اینک در پایانه دهه دوم از هزاره سوم در کجا ایستاده است؟
مسائل آموزش و پرورش امروز ایران کدامند؟ آیا مسأله آموزش و پرورش تنبیه بدنی دانشآموزان است که گهگاه در گوشه و کنار رخ میدهد؟ آیا کمبود امکانات آموزش است؟ کمبود «شمار» معلمان است؟ بخاری نفتی در برخی مدارس است؟ اختلاس در صندوق ذخیره فرهنگیان است؟ پایین بودن حقوق معلمان است؟ البته همه اینها «مشکلات» آموزش و پرورش امروز است و البته باید برطرف شود. اما آموزش و پرورش در برابر «مسائل» کلان و بنیادین قرار دارد. مسائلی که سرنوشت آموزش و پرورش و بهتبع آن سرنوشت جامعه آینده ایران به آن گره خورده است.
امروز، جدای از رفع و رجوع کردن مسائل جاری و مالی و تدارکاتی و حتی عوض کردن وزیر و مدیر، باید بدانیم و ببینیم که کدام الگو بر آموزش و پرورش ما حاکم است؟ برنامههای آینده آموزش و پروش چیست؟ آیا آموزش و پرورش کماکان میخواهد به شیوه کهنه فعلی ادامه مسیر دهد؟ آیا، برای کشوری با وسعت و تعدد قومیت چون ایران، نظام آموزش و پرورش باید کماکان یکسان، با روش و محتوای آموزشی واحد و متحدالشکل باقی بماند؟
آیا تنوع اقوام، مذاهب و خاستگاههای فرهنگی و حتی اقالیم، نباید نظام آموزش و پرورش را همسو و منعطف با شرایط در منطقه سازد؟ آیا سرعت تحول در آموزش و پرورش با سرعت گذشت زمان سازگار است؟ با سرعت تحولات تکنولوژیک سازگار است؟ با سرعت تحول در سایر حوزهها سازگار است؟ با سرعت تحول در آموزش و پرورش سایر ممالک سازگار است؟ در این نظام آموزشی نقش معلمان چیست؟ جایگاه معلمان چیست؟ معلمان چگونه انتخاب میشوند؟ رابطه معلم با شاگرد چگونه است؟ ...
وقتی این پرسشها بیپاسخ باشد، اساساً تغییر وزیر چه معنایی دارد؟ چه لزومی دارد؟ چه نتیجهای دارد؟
آیا معلوم است آموزش و پرورش ایران به کدام سو میرود؟
اگر معلوم است، به کدام سو میرود؟ و اگر معلوم نیست، آموزش و پرورش که معلوم نیست به کجا میرود، جامعه را به کدام سو خواهد برد؟ ما را به کدام سو خواهد بود؟
پینویسها: ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ـ Socialization
2ـ اشاره است به نظریه جورج لوکاچ
۳ـ مهمترین پژوهش، توسط جیمز کلمن جامعهشناس سرشناس آمریکایی در دهه ۱۹۶۰ میلادی در مقیاسی بزرگ در آمریکا انجام شد که نتایج آن در سال ۱۹۶۶ منتشر و شگفتی آفرید.
نتایج پژوهش کلمن نشان داد که حتی منابع مادی صرف شده در آموزش و پرورش هم چندان نمیتواند ایجاد برابری کند. به طوری که اگر در مدارس طبقات فقیر، پول بیشتری هم از طرف دولت هزینه شود، آنچه باعث ماندن دانشآموزان در وضع پایینتر طبقاتی است، شرایط خانوادگی و محیطزیست اجتماعی آنهاست. نابرابریهایی که توسط خانه، محله و گروههای سنی همسال به کودکان تحمیل میشود، در آنها ماندگار خواهد شد و زمینه را برای تحرک عمودی طبقاتی از آنها سلب میکند.
سیاست ترامپ : ناسازگاری «نگرش» و «رفتار»؟
هفته پیش پیروزی دونالد ترامپ، نامزد جمهوریخواهان در برابر هیلاری کلینتون، نامزد دموکراتهای ایالاتمتحدهآمریکا اعلام شد. گفته میشود به دلایل گوناگون و متعدد داخلی و خارجی انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۱۶ که منجر به پیروزی ترامپ شد در طول تاریخ این کشور کمسابقه و حتی بیسابقه است. بسیاری پیروزی ترامپ را «شوک»، «شوک بزرگ»، «طوفان»، «فرصت»، «تهدید»، «غیرمنتظره»، «ناباورانه»، «دور از ذهن سیاستمداران» و ... نامیدند.
به هر حال ترامپ جمهوریخواه به عنوان چهلوپنجمین رئیسجمهور آمریکا روز اول بهمن سال جاری بهطور رسمی وارد کاخ سفید شده و با استقرار در این کاخ دوران ریاستجمهوری خود را شروع خواهد کرد.
اما سیاست ترامپ در برابر جمهوریخواهان، دموکراتها و مردم ایالات متحده و نیز سیاست وی در برابر جهان چگونه خواهد بود؟
این سوال از این منظر حائز اهمیت است که پس از پایان تبلیغات سیاسی و شور انتخابات و گذر از دوران هدایت افکار عمومی توسط رسانهها و فضای مجازی و گذشتن از بیان نگرشها و دیدگاههای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی دوران انتخابات و ورود به دوره عمل و رفتار و شروع به اقدام عملی و عینی، چشم جهانیان به دقت به دنبال بررسی میزان سازگاری بین نگرشهای بیانشده از یکسو و دیدن رفتار، مصادیق، عملکردها و نمودهای عملی از دیگرسو است.
عمدهترین مباحثی که در برابر دونالد ترامپ از هماکنون و با شروع رسمی کار در کاخ سفید رهنمون خواهند کرد، عبارتند از:
موضع ترامپ در برابر حزب خود یعنی جمهوریخواه و البته دموکراتها، جایگاه وی در برابر اروپا، اتحادیه اروپا و ناتو، موضعگیری او در برابر مسائل مهم خاورمیانه بهخصوص سوریه، عراق و لیبی، اقدام احتمالی وی علیه داعش و گروههای افراطی، اتخاذ موضع در برابر روسیه، شبهجزیره کریمه، اوکراین و عملکرد روسیه در سوریه، انتخاب موضع در برابر جهان اسلام و مسلمانان، موضعگیری در برابر جهان عرب بهویژه عربستان، اتخاذ روش جهت حمایت از رژیم صهیونیستی و ادامه سیاستهای شهرکسازی این رژیم در مناطق اشغالی، ادامه رابطه با کشورهای همسایه بهویژه مکزیک،اتخاذ سیاستهای عملی و اجرایی در خصوص تجارت ملی ایالات متحده، تجارت جهانی و تجارت آزاد با جهان و البته موضعگیری در برابر چین و بانک توسعه آسیا و سرمایهگذاری در چین و در دیگر کشورهای جهان.
یکی از دلایل طرح سوالات فوق درخصوص اتخاذ موضع و اجرای سیاستهای اجرایی مربوط به آن، طرح این مباحث و سوالات در جریان مناظرهها، سخنرانیها و مصاحبههایی است که دونالد ترامپ در دوران انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۱۶ ایالات متحده بهطور آشکار یا مبهم به آن پرداخته است و البته همانگونه که به آن اشاره شد در حد بیان دیدگاهها، نگرشها و موضعگیریهای دوران پرشور انتخابات است. حال سوال این است که در مرحله رفتار و عمل دونالد ترامپ چگونه و با چه سیاست و تدابیری به آنها خواهد پرداخت. واقعیت این است که ترامپ در طول شعارهای انتخاباتی خود بهطور شفاف و با صراحت درباره سیاست خارجه خود صحبتی نکرد که این خود باعث شده مسائل و سوالات زیادی برای افکار عمومی بهوجود آید. عدهای بر این باورند که اتخاذ سیاست ابهام در رابطه با سیاست خارجی وی در قبال دیگر کشورها عمدی بوده است بهنحوی که خود وی دوست دارد سیاستهای وی در ابهام باشد. اما عدهای دیگر بر این اعتقاد دارند که ترامپ اصولا برنامهای خاص و مدون برای سیاست خارجی ندارد، در حدی که وی در پاسخ به سوالی درباره برنامههایش در زمینه موضوع هستهای ایران و قصد وی برای حمله به سایتها یا ادامه روند مذاکرات هستهای میگوید «من دوست دارم غیرقابل پیشبینی باشم.» یا وقتی درباره گروه تروریستی داعش از وی پرسیده شد، گفت «این گروه را با خاک یکسان خواهم کرد.» در ارتباط با مسائل و مشکلات داخلی آمریکا ترامپ پس از دیدار با رهبران جمهوریخواه کنگره آمریکا سه اولویت کاری خود را به ترتیب مهاجرت، بهداشت و درمان و سوم اشتغالزایی اعلام کرد. وی از پاسخ به این سوال که آیا از کنگره خواهد خواست ورود مسلمانان به آمریکا را ممنوع کند، طفره رفته و تنها پاسخ داد «از همه شما متشکرم.» وی گفت: «ما قصد داریم این پیروزی را به پیشرفت برای آمریکا تبدیل کنیم و قصد داریم درباره اینکه چگونه آمریکا را دوباره بزرگ کرده و کشور را متحول سازیم، صحبت کنیم.»